مهربانان زیباترین احساساتم را با قلم عشق نثار شما خوبان خواهم کرد
عطر اغوشتان را دوست دا رم چرا که بوی بهترین یاسهای زندگی را بری من تداعی میکند
صدای قلبتان را دوست دارم چرا که زیباترین اهنگ زندگی را می نوازد
دستان پر از مهرتانرا دوست دارم چرا که بذرهای محبت را بر زمین وجودم می پاشند
چشمانتان را دوست دارم چرا که زیباترین مرواریدهای عالم در این صدفها نهفته است
ای یاسهای سپید زندگی شما را در کدامین گلستان عشق بگذارم که طراوتتان جاودانه باشد
اما نه ؟ نمیشود شمارا در گلستان زمان نهاد چرا که هیچ گلستانی لایق این همه زیبایی و مهربانی و صفا نیست
پس شما را در اعماق جاودان قلبم خواهم نهاد که سراسر از عشق شما لبریز است
ای یاسهای سپید وجاودان امروز از فراز و نشیب روزها هنوز خانه قلبم از عشق شما خوبان گرم است
جاودانه های
بی مثال قلبم
الهی تا ابد
پایدار باشید دوستتان ازیتا
در آسمان آفتاب ببینم و به دوستی از صمیم قلب بگویم دوستت دارم .
مهر بان باشم مثل قصه های خوب قدیمی .اتاقی به سادگی کودکی هایم داشته باشم .
پروانه ای در اتاقم بال بزند و خبری در روزنامه بخوانم .
و
برای اولین با هرشب
ترا به خواب ببینم ...مثل همیشه ساکت و آرام لب باز کنی و بگویی سیب .
.
.
.
الو
الو
آرزو...این روزها که میگذرد هر روز به انتظار آمدنت هستم .
به نام تبسم ،
این روزها که می گذرد هرروز پنجره ام پر از گنجشک می شود،
آه احساس می کنم بوسه هایمان پوسید .
یادت هست؟
فرصت برای حرف زیاد بود ، اما تنها گریستم .آن جا اجازه داشتیم بشکنیم و
روزهای سخت را تا پایانی خوش ادامه دهیم .
آن نشانی های ساده و فهرست کوچکی از واژه ها وشعر ها...
اما
من
بی نام تو
چقدر زود گم می شوم .
ای کاش می شد
یک لحظه می ایستادم تا که با تو خدا حافظی کنم !
از تو چه پنهان ،
چون یک درخت همیشه ایستاده ام .
دفتر مرا ورق بزن وراه دیگری انتخاب کن.
الو
الو
آرزو ...ای دریغ و حسرت همیشگی !
دیروز و دیروز ،چقدر دور ، چقدر نزدیک است .
من وتو شروع به آواز خواندن کردیم ودر آن لحظه که
دامنم را روی علف ها می کشیدم ،چشمانت پر از اشک شد
ودر گوش من نجوا کردی:
-عشق من ، ترا در خواب هایم دیدم ،در تنهایی به صورت
تو نگاه کردم ،تو دوست من هستی ،زیبایی در چشم من ،و
اشتیاق در قلب من وبقای همیشگی در روح منی،شادی منی،
بیداری منی،
گفتم :من آمدم تا با تو دیدار کنم وترا در دورترین نقطه زمین دنبال کنم .
- با نوی من تو مسافت طولانی راه رفتی، آیا همراه تو این امیدها شادی-
ها روزهای پر از عزم ودانایی وآگاهی باقی است؟
گفتم :آیا روزی می رسد که به من اجازه بدهی همراه تو بیایم ؟
--نزدیک بیا،نزدیک من و پس از این مرا ترک نکن .!
به تو نزدیک نشدم ،در جای خود ایستادم گفتم :آمده ام تا ترا برای
یک لحظه ببینم ودوباره برگردم .تویی که مرا راهنمایی کردی تا بر
من آشکار کنی(( خدا خواست ))
خیره به صورتت ماندم ...مرا ببخش
گفتی :تو مانند زندگی هستی ،همچون ابدیت ،چقدر شکیبایی.
تو چه هستی وکیستی؟
دوباره به تو نگاه کردم
تنها ترا دیدم ،تو نیز به من نگاه کردی و گفتی :اگر این تنهایی نبود
من وتو نبودیم .
اگر صدای تر ا می شنیدم ،اگر صورت ترا می دیدم ،خیال می کردم که
پهلو به پهلو به آرامش می رسیم .من حرف می زنم ،تو پنهان میکنی
آنچه را که در توست ودر پنهان کردن تو شکلی از نیکی است .
به راه افتادی ...
پس انگشتانت را گرفته می رفتیم پهلو به پهلو.
خیره با چشمانی که نور از آنها می درخشید به من نگاه می کردی،زندگی
و تمام زندگی ،هستی وتمام هستی را در شب های مهتابی جستجو می کردیم .
بر گشتی ودر گوش من نجوا کردی:تجربه کردم این جا آن جا آن جا ها که
من وتو چقدر به همدیگر شبیه هستیم .
و ترا دوباره نگاه کردم پس دیدم تو به همان درختان با غچه می نگری ودر
صورتت نشانه نیرومندی است.
وشاید در یک روز اگر از آسمان ببارد و خورشید بالا بیاید در
همان کوچه تنگ ،پیش از اینکه درون مرا جستجو کنی دوست داشتن را به
من بیاموزی.
زمزمه میکنی ، آواز میخوانی ، با دانایی از غم حرف می زنی و چشمانت
مثل ستاره می درخشند .من از آزادی با تو حرف می زنم .
--زیبا تو مرا گرفتار می کنی با روحی پاک و قلب بر افروخته ،فکری صاف .
به جایی که از آن آمدی برگرد و سنگ سنگ آرزو کن ،زندگی را شروع کن
اقامت در خانه بس است ،آشتی کن .
خودم را در آیینه نگاه کردم ...تنها ترا دیدم ...پاکی کودکانه و احساس مادرانه
با من حرف می زنند.
.
.
الو
الو
آرزو ...دوباره که به تو نگا می کنم ، پس می بینم سر بلند هستی .
این داستان من است:
زمین سبزی که مردمش به سادگی زندگی می کنندو خواب پروازمی بینند و
رویای کاشتن درخت دارند ،درخت سیب.
ماه مهر بود ، از مردم دور شدم تا به تو نزدیک شوم ، با تو خوش باشم وبه تو تکیه کنم و آموختن را از نو آغاز کنم ...هنر عشق ورزیدن ونیکو زیستن.
با قدم هایی نرم و اهسته به سویت آمدم ، شادمانی از چشمانت نمایان بود و روحت مملو از اندوه خاطرات .
- همه چیز را به من بیاموز.
- پس اگر خواهان پروازهستی تمام روزها را به سپاس بگذران .این را ازمن به یادگار داشته باش : به جای سکوت و خاموشی ترانه ای دلنشین بخوان ،ترانه ای که تا بلندای آسمان خواهد رفت .برای شنیدن صدایت بی تابم .
- همراهی ام کن .از امروز تا ابد در جستجوی سواحلی خواهم بود که بتوانیم در آن نغمه سرایی کنیم .بیا بیشتر در مورد یکدیگر حرف بزنیم وچنان شادی به هم ببخشیم و مسافت را به ترانه تبدیل کنیم .
پس روی پاهای خود ایستادم .
خاموش ماندی ...فریادی که یاد آور مهر بانی تو بود.
.
.
.
الو
الو
آرزو...تو فراتر از کلامت بالا خواهی رفت .